در تختهنرد٬ اگر خیلی هم اوضاع وخیمی داشته باشی٬ هیچ وقتی نیست که امکان در آمدن از آن اوضاع را نداشته باشی. و خب در بهترین شرایط هم البته امکانِ این هست که نابود بشوی. چه اشتباهی کرده باشی٬ جایی لغزیده باشی و چه نه٬ بیجهت از عرش به فرش کوبیده شوی. که البته غالباً جایی لغزیدهای اگر خوب نگاه کنی… هنر این است که برگردی و برگردی تا سرِ بندی را که آب دادی ببینی. اگرچه نمیشود گفت تخته٬ بازی عقل است یا اقبال. اما عقل حکم میکند که عقلانی تصمیم بگیری٬ درصد ریسکها را بسنجی٬ احتمال تاسها را حساب کنی و اینها. اما همهی تخته که اینها نیست. تختهبازِ خیلی عالم کفایت نمیکند٬ تختهبازِ حسابگر هم٬ تختهبازِ خوششانس که اصلن نداریم… تختهباز باید ماهر باشد. یعنی در بدترین و بهترین شرایط٬ درستترین تصمیم را بگیرد. باید گرگِ باراندیده باشد٬ باید ترسو نباشد اما به شدت محافظهکار باشد. باید نا اُمید نشود٬ هیچ وقت٬ اما باید تا وقتی آخرین مهره را هم بر نداشته به برد مطمئن نباشد. باید به اوضاعِ بازی مسلط باشد٬ حتا اگر در خودِ بحران به سر میبرد باید دقیقاً بداند چه دارد بر سرش میرود. جدای از اینها٬ تخته٬ بازیای نیست که بخواهی نسخهی واحدی بپیچی براش یا بتوانی به کسی مهارتِ تخته را یاد بدهی… آن کسی که میگوید من این جور تخته بازی می کنم٬ یعنی روش خاص خودم را دارم٬ بدان که تختهباز نیست. تخته یک روشِ خاص ندارد. چون شرایط و بالا و پایینها و پشت و رویاش را کسی نمیداند. وقتی که تاس را میریزی باید بدانی چی میخواهی اما نباید منتظر عدد خاصی باشی. تختهباز٬ هیچ وقت سرنوشت بازی را به آمدنِ یک یا چند تاس گره نمیزند. که نیامدنش زمینات بزند. باید آمادهی زمین خوردن هم باشی اما حتیالمقدور خودت٬ خودت را زمین نزنی. حریف این کار را کند٬ تخته این جور بخواهد و… باید بلد باشی زمین بزنی و از زمین پا بشوی. آرامش خیلی مهم است. اگر آرامش نباشد دقت و حواس هم نیست. تصمیمِ درستی هم گرفته نمیشود… حتا تاسِ خوب هم نمیآید. آرام باید باشی. اگر میخواهی تختهباز خوبی باشی٬ باید تخته را دوست داشته باشی. نه تنها به وقتِ برد٬ که حتا وقتی باختی و داری تخته را جمع میکنی باید به تخته احترام بگذاری. به قانونهاش٬ به بیرحمیهاش و به بالا و پاییناش.
برای همهی اینها و همهی چیزهایی که جا انداختم است٬ که میگویم تختهنرد٬ خودِ زندگیست.